آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت