پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست