او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...