ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت