ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت