کربلا
شهر قصههای دور نیست
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
گواه سیرۀ عشق است داغداری ما
به باغبانی درد است لالهکاری ما
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین