باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود