بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند