معلم

دیر سالی‌ست هر چه می‌خواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
من چنین واژه‌ای نمی‌یابم
من چنان جمله‌ای نمی‌جویم

باز هم تشنۀ کلام توام
در تو انگار آسمان جاری‌ست
گر چراغ هدایتت خواندم
این هم از حرف‌های تکراری‌ست...

بوی گل می‌گرفت صحن کلاس
از سخن‌های عطرآگینت
در رگم خون تازه‌ای می‌ریخت
واژه واژه کلام شیرینت

حاصل رنج بی‌نهایت توست
هر که منصوب شد به هر رده‌ای
تو خودت را برای خاطر ما
به همه آب و آتشی زده‌ای...

هر کجا شور علم می‌بینم
ردّ پای حضور تو پیداست
هر کجا نامی از معلّم هست
روشنایی، امید هم آن‎‌جاست...

جز خدایی که آفرید تو را
آن که قدر تو را شناسد کیست
حرف آخر به هیچ قاموسی
واژه‌ای بهتر از معلّم نیست