آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم