باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست