کربلا
شهر قصههای دور نیست
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
گواه سیرۀ عشق است داغداری ما
به باغبانی درد است لالهکاری ما
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد