مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند