دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست