باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
کجا سُکری که اینجا هست، در خُم میشود پیدا؟
بگو مستی ما از دور چندم میشود پیدا
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش