کربلا
شهر قصههای دور نیست
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
گواه سیرۀ عشق است داغداری ما
به باغبانی درد است لالهکاری ما
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی...
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد