دیگه شدم از غصهها لبریز
آخه توی این غربت پاییز
دلم رو آتیش میزنه یکریز
غروب تو
عصای پیری من دیگه رمق ندارم
تنت رو سمت خیمه نمیتونم بیارم
هلهله کردن تا اشکای من و پیش تو دیدن
باز جوونای بنیهاشم به فریادم رسیدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو شبه نبی هستی و اینجا
با کینۀ این تیغ و نیزهها
شبیه علی هم شدی حالا
علی اکبر
فرق تو غرق خون شد، عزیز قلب بابا
فزت و رب کعبه بگو به یاد مولا
خون شده قلبم تا که دیدم توی نگاه آخر
نیزه به پهلوت زده دشمن شدی شبیه مادر