شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ای حماسۀ شگفت

گریه می‌کنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه می‌کنم تو را، مثل ابرِ بی‌قرار

گریه می‌کنم تو را، مثل چشمه، مثل رود
ای شکفتن فصیح، ای نجابت بهار!

گریه می‌کنم تو را، گریه‌ای خرافه‌سوز
گریه‌ای ستم‌ستیز، همچو تیغ ذوالفقار

عرشیان و فرشیان، از غمت شکسته‌اند
انس و جن، شهید حق! در غم تو سوگوار

پیش چشم روزگار، کربلای خون توست
ای حماسۀ شگفت، ای شکوه پایدار!

خطبه‌های خون تو، پشت فتنه را شکست
شد ز یُمنِ خون تو، نهضت تو ماندگار

غیرت از قیام تو، در زمانه جان گرفت
ای حقیقت بلند، ای شکوه کوهسار!

کوفه کوفه کوفه تیغ، بر تو صف کشیده‌اند
می‌رسی دوباره با، زخم‌های بی‌شمار

شمر و خولی و سنان... تیغ‌های ناگهان...
در هجوم کوفیان، مانده‌ای تو استوار

بر فراز نیزه‌ها، رفته‌ای تو تا کجا؟
تا خدا رسیده‌ای، سربلندِ سربه‌دار!

تا ابد قیام تو، سرخی پیام تو
درس عِزّت و شرف، می‌دهد به روزگار

زنده‌ای امام خون، وارث قیام خون
از برای دیدنت، چشم من در انتظار