دست تو

دیده‌‏ام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو

کربلا این‌قدر شیدایی نداشت
بی‌تو و بی‌ماجرای دست تو

می‏‌کُشد این حسرتم آخر که کاش
بود دست من‌ به جای دست تو...

چشم من با گریه می‌‏بندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو

هر که با دست تو دارد عالمی
من که می‌‏میرم برای دست تو

تا همیشه دست تو مشکل‏‌گشاست
ای خدا مشکل‏‌گشای دست تو

اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید جای دست تو

خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پاره‌‏های دست تو

سایه هم، همسایۀ نامحرمی‌ست
گر چه می‏‌افتد به پای دست تو

ای به سودای تو اسماعیل‏‌ها
سر نهاده در منای دست تو

کعبه در سوگ تو می‏‌پوشد سیاه
تا نشیند در عزای دست تو

آب پاکی روی دست آب ریخت
ای به قربان صفای دست تو