شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فرصت دیدار

بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است

درخت، پنجره‌ای باز می‌کند در روح
شکوفه، رخصت دیدار ناپدیدار است

ببین چه همهمه‌ای در درخت‌ها رخ داد
وجود با خودش آرام گرم گفتار است:

«منم که از همه سو می‌تراوم از همه سو
من است این‌که در آیینه‌های سیار است

منم که از گل شیپوری از گلوی نسیم...»
یقین کنیم که دستی کریم در کار است

که هر طرف ضربانِ تکلمِ طور است
که هر جهت جریانِ ترنمِ تار است

لباس گل‌گلی دشت را تماشا کن
که عارفانه‌ترین شرح اسم ستّار است

چه رعد و برق مهیبی چه شاخۀ تُردی
بهار، حاصلِ جمعِ لطیف و قهار است

به وجد آمده در جانِ دانه دانایی
ببین که بید پریشان چقدر بیدار است

لطیف روی زمین خدا قدم بگذار
به هوش باش که هر سنگریزه هشیار است

به رغم این همه عصیان، بهار آمده است
بهار، رحمِ خداوندگارِ غفّار است