شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فصل‌الخطاب

بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومه‌هایی مملو از خرما و نان بود

سهم کبوترهاست خوشه خوشه پروین
عمری زمینِ زیرِ کشتت آسمان بود

در کوچۀ بی‌انتهای حسن خلقت
 باید به دنبال بهشتی جاودان بود

در فکر مردم با چه حالی صبح کردی؟
«حی علی خیرالعمل» وقت اذان بود

از شمع بیت‌المال پرسیدم به من گفت:
سهم خودت از آن فقط زخم زبان بود

فصل‌الخطاب هر قضاوت بود حکمت
فصل‌الخطاب غزوه‌ها شمشیرتان بود

شمشیر تو روی سخن با دشمنان داشت
لبخندت اما دستگیر دوستان بود

لبخند، اشک شوق ایتام است، لبخند
هر روز و شب بر سفرۀ تو میهمان بود

لبخند را خانه‌نشین کردند و با اخم
گفتند با مردم نباید مهربان بود

هرچند انسانیت از ما رو گرفته
اما به قدر وسع انسان می‌توان بود