شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مردان دریا

چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام می‌گیرند آیین تماشا را

به شوق دیدن صبح دل‌انگیزی که ما داریم
هر آیینه به مغرب می‌برند آیینۀ ما را

بگو امواج سرکش بیش از این خود را مرنجانند
که طوفان‌ها مصمم می‌کند مردان دریا را

به ما روز ازل تصویری از یاری نشان دادند
که می‌جنگیم و می‌جوییم آن تصویر زیبا را

به ما یک یا علی گفتند و از ما جان و دل بردند
خوشا آنان که از نزدیک می‌دیدند مولا را

به ما گفتند مولایی‌ست، مولایی که می‌باید
برای چیدن عطرش مسافر شد سحرها را

به ما گفتند جنگی هست و باید مرد میدان بود
همان جنگی که مدت‌هاست خون کرده جگرها را

همان جنگی که مادرها به پایش مادری کردند
پدرهامان فدا کردند در راهش پسرها را

همان راهی که روشن بود از چشم انتظاری‌ها
و دوشادوش می‌آورد، طوفان خبرها را

به ما گفتند هنگام نماز عید قربان است
و ما سوی منا بردیم بعد از سجده، سرها را

ببین قربانیانت را، بِنَفسی اَنت یا مولا
سر سرخی به ما آن‌سان عنایت کن که یحیی را

تو می‌آیی و این یلدای طولانی نمی‌ماند
که چشمان تو تضمین می‌کند خورشید فردا ر