شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نتوان وصف تو گفتن

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم     
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی، تو کریمی تو رحیمی     
تو نمایندۀ فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی، بری از درد نیازی
بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن، بری از شبه و شبیهی
بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبُد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمّی تو فزایی

اَحدٌ لَیسَ کمِثلِه، صَمدٌ لیس له ضِد
لَمِنَ المُلک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان «سنایی» همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی