همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم