تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»