خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
کربلا به خون خود تپیدن است
جرعه جرعه مرگ را چشیدن است
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
ابتدای کربلا مدینه نیست
ابتدای کربلا غدیر بود
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
گفت:«سُرّ من رَأی»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست