مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود