سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند