ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد