به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم