انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم