شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست