میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود