با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
ای «در» تو عجب معرفت آموختهای
یکسینه سخن داری و لب دوختهای
تا اشک به روی گونهات گل میکرد
باران به نگاه تو توسل میکرد
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
رفتی تو و داد از دل دنیا برخاست
از پای نشست هرکه از جا برخاست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
وقتی به نماز صبح آخر برخاست
فریاد ز مسجد و ز منبر برخاست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
ای عشق نبی سرشته با آب و گِلت
ای مِهر علی، روشنیِ جان و دلت
میزد به رُخم ولی، ولی را میکشت
آن مظهر ذات ازلی را میکشت
آتش: شده از خجالت روی تو آب
خانه: شده بعد رفتن تو بیخواب
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی