با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
وقتی به نماز صبح آخر برخاست
فریاد ز مسجد و ز منبر برخاست
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمانها باز است
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
ای خواب به چشمی که نمیخفت بیا
ای خنده به غنچهای که نشکفت بیا