همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده