شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
در باغ دعا اگر بهار است از اوست
هر شاخه اگر شکوفهبار است از اوست
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
به بوسه بر قدمت چشم من حسادت داشت
به حیرتم که چرا خاک این سعادت داشت؟
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود
گهواره نیست کودکیات را فلک؟ که هست
فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او