چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
داغی عمیق بر دل باران گذاشتی
ای آنکه تشنه سر به بیابان گذاشتی
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
کنار فضّه صمیمانه کار میکردی
به کار کردن خود افتخار میکردی