وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
باز کن چشمان از اندوه مالامال را
چار داغ تازه داری، چارفصل سال را
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند