فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
دشمنان این روزها حرف دو پهلو میزنند
دوستانت یک به یک دارند زانو میزنند
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری