غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد