از باغ گفت و از غم بیبرگ و باریاش
از باغبان و زمزمههای بهاریاش
مدینه! بی تو شب من سحر نمیگردد
شب فراق، از این تیرهتر نمیگردد
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود