همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده