چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود
مکر دشمن مجاورش بودهست
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود