از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد
شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
در کوچههای نگاهت، ای کاش میشد قدم زد
در شرح قرآن چشمت، آیه به آیه قلم زد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست