ای بال و پر و پهنه و پرواز حسین
ای خون خدا خون سرافراز حسین
دلدادۀ عشق، از صفاتش پیداست
صدق سخن از صبر و ثباتش پیداست
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
دل را نظر لطف تو بیتاب کند
مس را به خدا، طلا کند، آب کند
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده