و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت