با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست