چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری