چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثىست که از حضرت آدم داریم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود